تعریف سازمان،فصل سوم روانشناسی تربیتی،منبع آزمون آموزگاری ۱۴۰۲
سازمان :
در نطریه رشد شناختی پیاژه کنش متقابل(تعامل)بین فرد و محیط زندگی او نقش اساسی ایفا می کند . زندگی تعاملی خلاق است که بی وقفه بین فرد و محیط زندگی او جریان می یابد.این تعامل به دو صورت انجام می گیرد.یکی بیرونی است که سازگاری نام دارد دیگری درونی است که سازمان نامیده شده است در قسمت قبل سازگاری را توضیح دادیم. در اینجا فرایند سازمان را شرح میدهیم.
سازمان به این مطلب اشاره میکند که اعمال ذهنی پراکنده و نامرتبط نیستند بلکه با یکدیگر هماهنگی کامل دارند و سازمان به یک نظم منطقی حاکم بر دستگاه شناختی اشاره می کند؛ بدین معنی که این دستگاه از یک کلیت منسجم تشکیل یافته که هیچ جزئی از آن، بدون تأثیرگذاری بر سایر اجزاء، تغییر نمیکند برای مثال نوزاد در ابتدا دو طرحواره یا ساخت رفتاری مجزا از هم دارد. یکی نگاه کردن است و دیگری چنگ زدن به اشیاء و گرفتن آنها نخست این دو ساخت را جداگانه به کار می برد اما بعد از مدتی این دو ساخت مجزا از هم سازمان می یابند و یک ساخت سطح بالاتر را درست میکنند. این ساخت سطح بالا کودک را قادر میسازد تا هنگام مشاهده اشیاء، به آنها چنگ بزند بنا به اعتقادپیاژه سازمان دادن یک تمایل فطری در نزد موجودات زنده است که سبب میشود آنها بتوانند ساخت ها و تجارب پراکنده خود را در هم ادغام کنند و ساخت های سطح بالاتری را به وجود آورند. این ساخت ها ممکن است جسمانی باشند یا روانی.
ساخت شناختی:
در نظریه پیاژه ساخت عبارت است از ساختمان ذهن یا اندیشه های فرد. واکنش های ارثی نوزاد پس از گذشت نخستین روزهای زندگی از طریق تجارب او تغییر می یابند و به مکانیسم های تازه ای تبدیل میشوند که ساخت های شناختی نام دارند این ساخت ها شالوده فعالیت های ذهنی کودک را بهم میریزند و حاصل تعامل های پیچیده بین عوامل زیستی و تجربی هستند. کودک در مسیر رشد شناختی خود دوره های متفاوتی را پشت سر می می گذارد که هر دوره از نظر ساخت شناختی با دوره های دیگر فرق دارد به ساخت های شناختی دوران کودکی غالباً طرحواره گفته میشود اما ساخت های شناختی دوره های بالاتر را معمولاً عملیات ذهنی می نامند.
هوش:
برخلاف بسیاری از روانشناسان که هوش را به عنوان کیفیتی نسبتاً ثابت و قابل اندازه گیری توصیف کرده اند پیاژه هوش را فعالیتی میداند که از شخص سر میزند و دائماً در حال تغییر است او تعریف های موجود برای هوش را نمی پذیرد و در این باره میگوید من هوش را نه براساس ملاکی ایستا آن چنانکه دیگران تعریف کرده اند بلکه از لحاظ جهتی که هوش در تکامل خود سیر میکند تعریف میکنم من هوش را به عنوان صورتی از تعادل یابی تعریف میکنم که تمام ساخت های شناختی به سوی آن هدایت میشوند.
محتوا:
به جنبه های قابل مشاهده هوش یعنی پاسخ های فرد در برخورد با محرک های آشکار محتوا گفته میشود محتوا اصطلاحی است که در نظریه پیاژه معادل با رفتار به کار رفته است هر چند محتوا توصیف کننده رفتار است اما آن را تبیین نمیکند در مقایسه محتوا با طرحواره می توان گفت که طرحواره به توانایی کلی فرد برای انجام طبقه ای از رفتار گفته می شود، اما محتوا شرایط آشکار شدن هر یک از موارد خاص توانایی است.
هوش و تفکر:
هوش به دوره خاصی از رشد محدود نمیشود و کودکان خردسال که هنوز زبان را نیاموخته اند رفتار هوشمندانه دارند پیاژه میگوید وقتی که کودک ۱۲ ماهه ای میخواهد شیئی را به دست آورد که در فاصله ای به دور از او در گوشه یک پتو قرار دارد و پتو را به عنوان واسطه ای برای نزدیک کردن آن شیء به خودش به کار میبرد این یک رفتار هوشمندانه است اما تفکر مستلزم زبان آموزی است و از این رو کودکان پیش از یادگیری زبان، دارای تفکر نیستند پیاژه در رابطه با هوش و تفکر نظر خود را به شرح زیر بیان کرده است:
پیش از زبان (گفتار) هوش وجود دارد اما پیش از زبان تفکر وجود ندارد از این جهت، اجازه بدهید بین هوش و تفکر تمایز قائل شویم هوش برای کودک حل کردن مسائل تازه است، یعنی هماهنگ کردن وسیله ها برای رسیدن به هدفی که بلاواسطه قابل دستیابی نیست در حالی که تفکر هوش درونی شده است و به اعمال مستقیم وابسته نیست بلکه بر نمادسازی مبتنی است؛ یعنی نمادسازی مبتنی بر زبان تصاویر ذهنی، و سایر وسایلی که بازنمایی آنچه را که هوش حسی – حرکتی مستقیماً کسب می کند امکان پذیر می سازد.
تفکر مستلزم درونی ساختن امور است در حالی که هوش هم با پدیده های واقعی و محسوس سروکار دارد و هم با پدیده های نمادی تفکر” نظامی از اعمال درونی شده است که به آن اعمال ویژه ختم میشود که ما آنها را عملیات مینامیم یعنی اعمال بازگشت پذیر و هماهنگ کننده. به سخن دیگر، تفکر یعنی دسته بندی کردن مرتب کردن مقابله کردن، پیوستن، گسستن، و مانند اینها.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.