نظریه یادگیری گشتالت،فصل ششم روانشناسی تربیتی،منبع آزمون آموزگاری ۱۴۰۲
نظریه یادگیری گشتالت:
بنیان گذار روانشناسی گشتالت دانشمند آلمانی ماکس ورتایمر است که همزمان با فعالیت های رفتارگرایان در آغاز قرن بیستم میلادی، درباره مسائل مربوط به یادگیری و ادراک به پژوهش و نظریه پردازی پرداخت. روانشناسی گشتالت را می توان سردسته نظریه های شناختی پس از آن دانست، زیرا همه نظریه های شناختی که بعد از روانشناسی گشتالت به وجود آمدند به گونه ای از آن تأثیر پذیرفته اند.
تعریف مفهوم گشتالت:
منظور از گشتالت یک اصطلاح آلمانی شکل انگاره یا طرح است اما این اصطلاح برای گشتالتی ها بیش از اینها معنی میدهد. معنی گشتالت در روانشناسی گشتالت آن است که گل از اجزای تشکیل دهنده آن بیشتر است. یعنی کل دارای خواص یا ویژگی هایی است که در اجزای تشکیل دهنده آن یافت نمیشود و از خیلی جهات كل تعیین کننده خصوصیات اجزاء است، نه برعکس نمونه پدیده های گشتالتی را در فیزیک و روانشناسی در مثال های زیر میتوان یافت گرداب نمونه ای از گشتالت است قطره های آبی که گرداب از آنها تشکیل می شود به تنهایی معرف گرداب نیستند بلکه نوع حرکت آب در گرداب معرف گرداب است.
تعریف یادگیری در نظریه گشتالت:
یادگیری د در روانشناسی گشتالت عبارت است از بینش حاصل از درک موقعیت یادگیری به عنوان یک کل یکپارچه و آن هم از طریق کشف روابط میان اجزای تشکیل دهنده موقعیت یادگیری حاصل می شود. بنابراین، عنصر اصلی یادگیری در روانشناسی گشتالت رسیدن به بینش است.
تعریف بینش:
یکی دیگر از نظریه پردازان گشتالتی به نام ولفگانگ کهلر که او هم یک دانشمند آلمانی بود رشته تحقیقاتی انجام داد که در آنها یادگیری از راه بینش را به اثبات رسانید یادگیرنده زمانی به بینش می رسد که بتواند از راه درک روابط میان اجزای موقعیت یادگیری به صورت یک گل سازمان یافته به تمامیت آن موقعیت پی ببرد.
گهلر در یک رشته پژوهش که عمدتاً با میمون ها انجام داد به این نتیجه رسید که میمون ها در حل مسائل از روش بینش استفاده میکنند در یکی از آزمایش های معروف کهلر با میمون ها، موزی از سقف قفس به دور از دسترس میمون مورد آزمایش آویزان شده بود به نحوی که آزمودنی با بالا رفتن از یک میز یا با گذاشتن دو جعبه بر روی یکدیگر یا با به هم وصل کردن دو قطعه چوب کوتاه و درست کردن قطعه چوبی بلندتر میتوانست موز را به دست آورد. این مسئله به وسیله میمون های آزمایش های گهلر در نتیجه کشف رابطه بین میز و موز یا چوب و موزه حل شد. به عقیده کهلر، حل کردن این مسئله از طریق گذاشتن جعبه ای بر روی جعبه دیگر با وصل کردن یک قطعه چوب به قطعه چوب دیگر با استفاده از بینش انجام میگرفت زیرا حل کردن این مسئله مستلزم کشف رابطه بین جعبه ها با یکدیگر و موز یا دو تکه چوب با یکدیگر و موز بود.
ویژگی های یادگیری از راه بینش:
در روانشناسی گشتالت برای حل مسئله یا یادگیری از راه بینش بینش ویژگی هایی ذکر شده است. مهم ترین آنها به قرار زیرند:
1) انتقال از مرحله پیش از حل مسئله به مرحله حل مسئله ناگهانی و کامل است.
2)عملکرد حاصل از حل مسئله از راه بینش معمولاً یک عملکرد هموار و خالی از اشتباه است.
3)راه حلی که از طریق بینش برای یک مسئله به دست می آید تا زمان قابل توجهی حفظ می گردد.
4) راه حل به دست آمده از یک مسئله در مسائل مشابه دیگر به سادگی قابل کاربست است.
قوانین سازمان ادراکی:
نظریه گشتالت بیش از آنکه یک نظریه یادگیری باشد به عنوان یک نظریه ادراک شناخته شده و بیشترین دستاوردهای علمی این نظریه در زمینه ادراک است. بنا به این نظریه چگونگی ادراک ما از پدیده ها مبتنی بر چندین قانون یا اصل به نام قوانین سازمان ادراکی است. این قوانین توانایی هایی هستند ذاتی در انسان که از طریق آنها فرد پدیده های ادراکی را سازمان میدهد. هر چند این قوانین اصول توضیح دهنده ادراک به حساب می آیند اما روانشناسان گشتالتی معتقدند که آنها قابل تعمیم به پدیده های یادگیری نیز هستند.
قانون شباهت:
بنا به قانون شباهت و مطالب مشابه یا همگون از مطالب نامشابه بهتر ادراک میشوند در مطالعاتی که به وسیله کهلر با هجاهای بی معنی انجام گرفت معلوم شد که هجاهای همگون با سهولت بیشتری از هجاهای ناهمگون درک و آموخته میشوند. شباهت اشیاء و امور از جنبه های مختلف چون شکل و رنگ سبب میشود که با یکدیگر و به صورت گروهی درک و یاد گرفته شوند.
قانون مجاورت:
طبق قانون مجاورت پدیده ها و اموری که نزدیک به هم قرار دارند بهتر درک و سهل تر آموخته می شوند. به عبارت دیگر عناصری که در مجاورت با یکدیگر قرار داشته باشند به صورت یک کل یکپارچه درک می شوند.
قانون بستن یا تکمیل:
طبق قانون بستن با تکمیل شکل های غیر کامل به صورت واحدهای کامل درک می شوند به نظر کافکا قانون تکمیل در نظریه گشتالت همان نقشی را بازی میکند که تقویت در نظریه های تقویت مادام که فرد با مسئله ای درگیر است درک او از موقعیت ناکامل است؛ وقتی که مسئله حل میشود و قسمت ناقص به صورت کامل در می آید فرد به هدف خود می رسد و تقویت می شود .نکته مهم در اینجا به دست اوردن تقویت نیست بلکه تکمیل کردن یک فعالیت و در رابطه قراردادن اجزای مسئله با یکدیگر است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.